هر نوع مداخله در وضعیت جاری به قصد ایجاد شکاف یا دگرگونی در آن، موقعیتی کمنظیر برای زیستن است. زندگی در معنای انسانی آن، که چیزی جز بهره بردن از امر جمعی برای کنش فاعلانه و فعالانه در جریان تغییر دائمی جهان نیست، از مجرای چنین مداخلهای جریان دارد. این عمل آگاهانه برای مداخله در وضعیت الزاما امری است اجتماعی چرا که صورتبندی یک وضعیت با شناسایی روابط مختلف میان حاضران در آن وضعیت تعریف میشود و دخالت در وضعیت، به ناچار مداخلهای در ساختار و موقعیت این روابط است.
عمل در معنای اخیر ناشی از ارادهٔ سوژهای فاعل و آگاه برای تغییر در وضعیت واقع است. سیاحت در ساحت نظرورزی و تفسیر وقتی میتواند در قلمروی واقعیت واجد قسمی معنای عینی شود که به چنین عملی گره خورده باشد، عملی متوجه به تغییر و در کمال مطلوب منجر به آن.
چنین معنایی از پراتیک، فهم من از تز یازدهم از «تزهایی دربارهٔ فوئرباخ» مارکس است.
فیلسوفان تنها جهان را به شیوههای گوناگون تعبیر کردهاند. مسئله اما بر سر دگرگون کردن جهان است.
کارل مارکس